هر چه این عناصر بیشتر به همدیگر مرتبط باشند و به ساختار متجانستر و هماهنگتری شکل بدهند، نمایش به هنگام اجرا در پیامرسانی و تحلیل خویش که شامل ویژگیهای بصری و دادههای محتوایی است، الکن نمیماند و احتمال اینکه با یک کارگردانی خوب امکان ایجاد ارتباط با تماشاگر را به نهایت برساند به مراتب افزونتر است.
اما اگر بین ساختار و عناصر آن ارتباط تنگاتنگ و منسجمی نباشد، بین نمایش و مخاطب فاصله میافتد و ضمناً خود اجرا هم تعریف و فرم متناقضی پیدا میکند، تا جایی که حتی ممکن است از گونه هنری «نمایش» دور شود و به تبیین و تعریف دیگری درآید.
نمایش «هملتبه روایت تارکوفسکی» با تأویل طراحی وکارگردانی «محمود صباحی»که در تالار مولوی در حال اجرا است با چنین شاخصههایی خود را مینمایاند.
این نمایش براساس ترجمه خاص و شخصی «میرشمسالدین ادیب سلطانی» از هملت «ویلیام شکسپیر»اجرا میشود. زبان و بیان این اجرا سوای ترجمههای دیگر این اثر است و برای بیان و اجرای روی صحنه، چندان سلیس، روان و تماشاگرپسند نیست. اینجا از فراز و فرودهای لحن و ساختار ترکیبی جملات ترجمههای دیگر نشانی نمیبینیم.
ضرباهنگ و ریتم جملات یکسان است و با تغییرات و نوسانات عاطفی خود هملت همخوانی ندارد؛ حتی در چنین اجرایی که همه دیالوگها توسط یک بازیگر به صورت مونولوگی طولانی بیان و گاهی هم بازی میشود، باز هم ملالآور است. به این دیالوگها توجه کنید: «نیرویی خدایی وجود دارد که فرجام ما را میتابد»، «بروید به یک راهبه خانه»، «رؤیا خود یک سایه است»، «40 هزار برادر نمیتوانستند با عشق من هماوردی کنند»، «هیچ نمیتوانم گفت حتی از بهر پادشاه»، «میپندارید نواختن من از یک ساز نای دشوارتر است؟» و...
نمایشنامه هملت «شکسپیر» به طور کلی از وجوه دراماتیک و نمایشیاش تهی شده و در قالب یک «نمایشنامهخوانی» تک نفره تا حد «دکلمه»ای صرف تنزل یافته است.
«محمود صباحی» طراح و کارگردان نمایش «هملت به روایت تارکوفسکی» قطعاتی از فیلمهای «نوستالژیا»، «آینه» و «سولاریس» را به صورت «بک پروجکشن» نشان میدهد و در اصل میخواهد موقعیت هملت و دغدغههای درونی او را با محتوای 3 قطعه فیلم نامبرده به قیاس درآورد تا به زعم خودش تحلیلی متفاوت و متمایز از آنچه تاکنون به عنوان «تراژدی انتقام» یا «تراژدی تردید» از هملت «شکسپیر» شده است به تماشاگر ارائه دهد. تنها دلیل او هم برای این قیاس نسبی و نظری و نمایش دادن قطعات فیلمها و شباهتی است که او خودش بین فیلمهای آندره تارکوفسکی و نمایشنامه هملت یافته است. پس اساساً در این اجرا نمایشی در کار نیست، بلکه نوعی مقایسه و قرینهسازی برای یک متن در میان است.
لازم به یادآوری است که برای استفاده از «بک پروجکشن» باید علاوه بر ارتباط موضوعی، علت یا علتهایی هم برای کاربری آن به عنوان یکی ازعناصر ساختاری و جداییناپذیر متن وجود داشته باشد، یعنی جزو طرح و پیرنگ داستان نمایش به حساب آید.
در نمایش «هملت به روایت تارکوفسکی» «بک پروجکشن»ها سنخیت و تجانس تنگاتنگی با ساختار نمایش ندارند و ترفندهایی جنبی برای تأکید بر برداشت خاص کارگردان نمایشنامه هملت است؛ یعنی در اصل تجربهای «ادبی» است که به صورت «نمایه»ای انجام می شود و اینجا چون «بک پروجکش» صرفا برای مقایسه به کار رفته و جزو عناصر ساختاری نمایش نیست، همانند عنصری نامتجانس در یک «کلاژ» نمایشی و صحنهای کاربری پیدا کرده است.
باید یادآور شد چون «محمود صباحی» برای اجرای این نمایش دغدغههای خاص خودش را داشته است، فراموش کرده که فیلمهای «آندره تارکوفسکی» به دلیل پسزمینه فلسفی و بیان تصویری تمثیلی و نمادگونهشان حتی برای تماشاگری که 3 بار آنها را در سینما به طور کامل دیده باشد، کاملا قابل فهم نیستند. حالا چهطور باید انتظار داشت که تماشاگر 3تکه بریده شده از این فیلمها را که از هم بسیار متمایز هستند، در سالن تئاتر ببیند و همزمان به روایت شفاهی نمایشنامه هملت هم نظر داشته باشد و متعاقباً ارتباطی هم بین آنها بیابد و در نتیجه همه را هم تحلیل، تبیین و درک کند؛ این قبیل ارزیابیها و تحلیلها خاص حوزههای نوشتاری و صفحات روزنامهها ونشریههاست نه سالن و صحنه تئاتر.
در اجرای «دکلمهای» هملت که توسط کارگردان به «تارکوفسکی» هم ربط داده شده است، در اصل با یک بازیگر که در نقش هملت با شکل و جامه امروزین برای «دکلمه» یک مونولوگ بلند (ظاهراً نمایشنامه هملت) به روی صحنه آمده، روبهرو هستیم که اغلب از کوزهای شیر مینوشد تا انرژی بگیرد و حرف بزند. نوع ژستها و برخورد این «هملت جعلی» طوری است که در کنار ابزار عقاید و دغدغههایش به شیوه فاصلهگذاری با تماشاگران نیز حرف میزند و حتی برایشان مثل یک ناصح روشنگری هم میکند.
به دلیل نوع کارگردانی و خارج شدن شاکله اجرا از تعریف نمایش، نمیتوان برای ارزیابی فعالیت این بازیگر به محک و معیاری متوسل شد، زیرا اساساً پرسوناژی روی صحنه نیست تا موضوع ارائه نقش او مطرح باشد، بلکه یک نفر فقط حرف میزند، گاهی هم مینشیند، دراز میکشد و میخواهد به زور به تماشاگر حقنه کند که هملت است.
میزانسن هم به آن معنا که نمایش در حال اجرا باشد، وجود ندارد و از آن جایی که این اجرا صرفاً دیالوگ محور است، میزانسنهایی مجازی بالاجبار و به طور ذهنی توسط خود تماشاگر به تصور درمیآیند. او هر کدام از دیالوگها را براساس اجراهای کامل و دراماتیکی که قبلاً به صورت فیلم و نمایش از هملت دیده است، در ذهنش تداعی و شکل میدهد، آن هم در شرایطی که دیالوگها را خوب بشنود و بفهمد و گرنه، بازیگر روی صحنه از لحاظ بیان مشکل دارد. بسیاری از جملات را خوب بیان نمیکند که البته بخشی از آن به ترجمه نمایشنامه مربوط میشود.
در سالنی که طولش چند برابر عرض آن و در نتیجه فاصله بازیگر با آخرین ردیف تماشاگران زیاد است، او بسیار آهسته و برای خودش حرف میزند؛ به جز 4 ردیف اول،کسی دیالوگهایش را یا خوب نمیشنود و یا ممکن است طور دیگری بشنود.
باید گفت آنچه تماشاگر را به سالن میکشاند نامهای هملت، شکسپیر و تارکوفسکی است و آنچه او را از تماشای نمایش خسته و از سالن بیرون میکند، برداشت نادرست کارگردان از مقولههایی مثل متن، نمایش، بازیگر، میزانسن و صحنه تئاتر است.
«محمود صباحی» که در اصل برای نمایشنامه هملت و فیلمهای «آندره تارکوفسکی» ارزش و اعتبار زیادی قائل بوده است به دلیل رویکرد صرفاً «نظری» و غیرنمایشیاش، در عمل نمایشنامه هملت و حتی فیلمها را با تناقض، تنگنا و ابهام روبهرو کرده است؛ در نتیجه، تماشاگر هرگز نمیتواند با آنچه اجرا میشود، ارتباط ذهنی و عاطفی برقرار نماید.